سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل نوشته های یک دیلامی

آقـا بـدان، بابای مــن همـتا نـدارد ....

 

افسران - آقـا بـدان، بابای مــن همـتا نـدارد ....

در مدرسه، که جای تعلیم و ادب هست ...

آقا ز من پرسید: بابایت چه کاره است ؟؟

گفتم که بابام، بهترین بابای دنیاست ...

گفتا که این هفته "پدر" موضوع انشاست ...

با ناله و با گریه و هاها نوشتم ...

در گوشه ای با خون دل،انشا نوشتم ...

آقا بدان، بابای من همتا ندارد ...

بابای من، یک دست و هم یک پا ندارد ...

جانبازی بابای من بی تابیم شد ...

در سینه خس خس های او لالاییم شد ...

از ضربه ی ترکش به سر موجی شد،آقا ...

گاهی سخن گوید شبانه با خود ،آقا ...

گوید ز فکه، از هویزه، از شلمچه ...

از شیمیایی های در خاکِ حلبچه ...

از......

از......

آقا بگو این هفته انشا نمره ام چیست؟

از درد بابایم،خجالت میکشد ....

بیست....

بهلول حبیبی زنجانی



[ چهارشنبه 92/10/18 ] [ 2:1 عصر ] [ میلاد بابایی ]

نظر